اواخر سال ۱۵۹۸، کمی قبل از نبرد نوریانگ، آخرین رویارویی جنگ ایمجین، است. بقایای نیروی مهاجم ژاپنی مشتاق بازگشت به خانه هستند، اما انگیزه شخصی آنها نیز شکست دادن بزرگترین دشمنشان، دریاسالار یی سون شین، برای همیشه است. ژنرالهای خودخواه مینگ و مقامات چوسون نیز از محبوبیت روزافزون یی و تأثیر آن بر پایگاه قدرت شخصی خود میترسند. این جاهطلبیها، اتفاقاً به بدبینی پادشاه سون جو دامن میزند و او را در نهایت از اینکه یی ممکن است تاج و تخت او را تصاحب کند، میترساند و پس از مجموعهای از اعمالی که او خیانت بزرگ مینامد، تصمیم میگیرد یی را دستگیر کند. از سوی دیگر، یی مصمم است به ژاپنیها به خاطر جنایاتی که علیه مردم کره مرتکب شدهاند، درس عبرتی بدهد و با وجود دستور سکوت در حالی که ژاپنیها باید بدون خونریزی بیشتر عقبنشینی کنند، نیروی دریایی خود را جمع میکند و برای نبرد پیش رو آماده میشود. نبرد آغاز میشود و ژاپنیها ضربه فلجکنندهای میخورند، اما یی توسط یک گلوله تفنگ شمخال به شدت زخمی میشود. در حالی که یی در حال مرگ است، داستان به مراحل مهم زندگی او، از کودکی تا دوران نظامیاش، رسواییاش به دست پادشاه و بازگشت به مقامش، و سپس به نبرد نوریانگ بازمیگردد، جایی که او درست زمانی که پیروزی اعلام میشود، بر اثر زخمهایش تسلیم میشود.